کد مطلب:53795 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

توطئه قتل خلیفه دوم











قوای اسلام را مهرمز و شوشتر را به تصرف درآورد و هرمزان سپهسالار نیروی ایران در جنگ قادسیه و فرمانروای خوزستان اسیر شد و این خبر به گوش مردم مدینه رسید و از ورود عده ای از نیروی اسلام كه هرمزان و سایر اسیران را به همراه داشتند مطلع شدند، مردم به كوچه و خیابان ریختند عده ای بر در و دیوارها بالا رفتند تا اسیران را بهتر تماشا كنند.

هرمزان، این فرمانده سابق قوای ایران كه از تحصن در ارگ شهر شوشتر دست كشید و خود را تسلیم فرمان عمر كرد در حالتی كه سربازان اسلام او را در میان گرفته بودند به مدینه وارد شد. هرمزان لباس بسیار زیبا و زر دوزی شده به تن داشت كه مدالها و نشانهای فراوانی بر آن آویزان بود و تاج مرصع و مكلل به یاقوت و سایر سنگهای قیمتی بر سر داشت. مردم او را به یكدیگر نشان می دادند و هر یك چیزی درباره ی وی می گفتند و اظهار نظر می كردند. برخی معتقد بودند خلیفه وی را به خاطر این كه چند تن از یاران پیامبر را كشت و چند بار نقض عهد كرد قصاص می كند عده ای می گفتند عمر او را عفو می كند و از مجازاتش درمی گذرد.

هرمزان را به سوی مسجد مدینه بردند. چون خلیفه در مسجد بود. همین كه به مسجد رسیدند هرمزان وارد مسجد شد، جویای عمر گردید. بدو گفتند آن كه به خواب فرورفته و كلاه خود را زیر سر گذاشته و تازیانه ای در دست دارد خلیفه است.

[صفحه 148]

هرمزان پرسید كه نگهبان، حاجب و دربانش كجا رفتند، مغره بن شعبه كه تا حدودی فارسی می دانست بدو جواب داد كه او نگهبان، حاجب، دربان، منشی و كاتب ندارد و از روش پیامبران پیروی می كند نه پادشاهان.

عمر از سر و صدای مردمی كه در مسجد گرد آمده بودند بیدار شد نشست.[1] .

پس از كمی، به قیافه شخص تازه وارد ایرانی كه لباس شاهزادگان و فرماندهان نظامی ایران را بر تن داشت خیره شد. سپس گفت كه این هرمزان است در مقابل من ایستاده است بدو پاسخ دادند كه چنین است.

عمر گفت خدا را سپاس فراوان می گویم كه این مرد و مانند او به وسیله ی نیروی اسلام خوار گردیدند. آن وقت دستور داد كه تاج را از سرش بردارند و لباس فرماندهی را از تنش درآورند و یك جامه ی سبك بر او بپوشانند. دستور خلیفه بموقع اجرا گذاشته شد.

هرمزان كه از مدتها پیش در زمینه ی خصوصیات اخلاقی و عدالت خلیفه تحقیق كرده بود برای چنین روزی از پیش اندیشه ای داشت و همین كه او را با لباس ساده دیگر بار به حضور خلیفه آوردند آب طلب كرد و از خلیفه خواست كه دستور دهد تا بدو آب دهند تا بنوشد چون زیاد تشنه است.

خلیفه دستور داد. چون آب آوردند و به دستش دادند از خلیفه اجازه خواست كه در هنگام نوشیدن آب جانش در امان باشد. خلیفه امان داد، هرمزان آب را نخورد و به زمین ریخت و گفت كه خلیفه مرا امان داده است. بدین ترتیب از خلیفه امان گرفت و مسلمان شد، عمر برای هزینه ی زندگی او ماهانه دو هزار درهم معین كرد و در مدینه سكنی داد.[2] .

وضع زندگی هرمزان در مدینه با زندگی سلطنتی سابق او مناسبت نداشت، بی شك تحمل چنین وضعیتی برای او بسیار سخت و طاقت فرسا بود. بنابراین همیشه به این اندیشه بود كه ترتیبی فراهم كند تا به ایران مراجعت نماید، شاید او تنها راه رهایی از این گرفتاری و پریشانی را برانداختن حكومت اسلامی یا ایجاد هرج و مرج در نظام كشور وسیع اسلام می دانست و به نظرش رسید كه از بین بردن خلیفه كه نگهبان و حاجب و دربان ندارد كاری سهل و آسان است. از این رو دنبال یاران صمیم می گشت، تا این كه فیروز غلام مغیره بن شعبه و جفینه غلام سعد وقاص را با نقشه های خود همراه و آماده

[صفحه 149]

دید، نزدیكی و دوستی آنان زیادتر شد تا جایی كه در تاریكیهای شب با یكدیگر انجمن می كردند و در موضوعات مختلف به رای زنی می پرداختند، چنانكه در شبی كه فردای آن عمر سخت مجروح شده بود، عبدالرحمن بن ابی بكر كه از محلی عبور می كرد، دید كه هرمزان شاهزاده ایرانی و فیروز غلام گبری كه عمر خراج سنگین او را كاهش نداد، جفینه غلام مسیحی كه از حیره به اسارت گرفته شده بود با هم انجمن كرده و گفتگو می كردند.

اجتماع این سه تن غیر عرب كه هر یك دلی آكنده از درد و رنج حكومت و عدالت عمر داشتند در زیر پرده ی شب باعث سوءظن عبدالرحمن شد ولی كاری صورت نداد، هنوز صبح روشن نشده بود كه یكی از آن سه تن خلیفه را به بستر مرگ روانه ساخت.[3] .

فیروز[4] از مغره بن شعبه نزد خلیفه شكایت كرد كه او نمی تواند هر روز دو درهم به مغیره بن شعبه بپردازد، دادخواهی از او خواست تا به مغیره فرمان دهد كه از میزان درهم بكاهد:

عمر گفت چنانكه خود گفتی، تو نجاری، آهنگری، نقاشی، كنده كاری، و آسیاب ساختن می دانی با چندین كار كه می توانی انجام دهی چگونه دو درهم زیاد می باشد ؟

حال كه آسیاب نهادن می دانی من از تو می خواهم كه بیایی و برای من آسیاب بسازی.

فیروز گفت، من توان آن را دارم كه آسیابی برایت بسازم كه همچنان با روزگار بچرخد[5] .

عمر در بامداد چهارشنبه روزی از ذی الحجه سال بیست و سوم هجرت هنگامی كه برای نماز بامداد، سپیده دم از خانه ی خود بیرون آمد مورد حمله فیروز قرار گرفت و او با كارد دوسری كه ساخت حبشه بود، شش ضربه بر عمر وارد ساخت و زیر شكم تا ناف وی را درید، عمر بیفتاد و در همان حال عبدالرحمن بن عوف را بخواند و بدو گفت با مردم نماز گزارد.

در این وقت كه جامه ی عمر از خون رنگین شده و ضعف بر وی بشدت راه یافته بود او را از مسجد بیرون بردند و در خانه اش بر بستر خواباندند.

[صفحه 150]

فیروز خود را نیز با همان كارد بكشت تا دیگران دست به قصاص نزنند ولی برخی نوشتند كه فیروز در میان مسجد چند تن را زخمی كرد و آنها را از پای درآورد تا این كه توسط مردم دستگیر و بی درنگ كشته شد[6] .

عمر از بستر برنخاست و رخت از این جهان بربست و در جوار رسول خدا مدفون شد كه آرزویش چنین بود.

برخی نوشتند مرگ عمر صدمه بزرگی به پیشرفت اسلام وارد ساخت، او شدید و سخت ولی ناشر عدل و داد و همچنین دوراندیش بود و به روحیات مردم آشنایی كامل داشت. برای ریاست و پیشوایی اعراب كه خوی تند و خونخوار داشتند بسیار مناسب و شایسته بود، عمر از نشر ملاهی و مناهی سخت جلوگیری می نمود، در تاریكیهای شب به محله های مدینه و به خارج از دروازه های شهر می رفت و از حال مستمندان و بیچارگان آگاهی می یافت. عمر بسیار ساده و با كمتر وسیله زندگی می كرد.[7] .

عمر برای مالیه، دیوان تاسیس كرد، نظامات و قوانین معینی برای زمامداران و كارمندان دولتی وضع كرد[8] به نظر می رسد برای دولت اسلامی در حال توسعه این قبیل نظامات كاری درست و نظمی پسندیده بوده است. عمر نسبت به فرماندهان خود دقیق و سختگیر بود.

سعد بن ابی وقاص امیر كوفه و مداین و فرماندهی كل نیروهای ممالك مفتوحه، در كوفه خانه ای ساخت كه مردم آن را كاخ سعد می گفتند، به عمر خبر رسید كه سعد گفته است هیاهو و غوغای بازاریان كوفه را از او دور كنند كه این صداها آسایش را از او گرفته است.

عمر دستور داد كه محمد بن مسلمه به سوی كوفه برود و همین كه به كوفه وارد شد، آتش بر در قصر سعد افروزد و آن را بسوزاند و برگردد، او هم این دستور را انجام داد.

[صفحه 151]

سعد بر ورود او آگاه شد به نزد او كس فرستاد كه مخارج سفر او را بپردازد، او نپذیرفت وی را نزد خود دعوت كرد و او از حضور خودداری نمود و نامه عمر را برای سعد فرستاد كه چنین نوشته بود:

شنیده ام كه تو كاخی برای خود ساخته و برگزیده ای، و آن را دژ و پناهگاه خود كرده ای تا جایی كه به نام قصر سعد معروف شده است. میان خود و مردم در و دربان قرار داده ای، آسوده و دور از مردم می نشینی، آن كاخ تو نیست، بلكه جای دیوانگان است از آن قصر فرود آی و در یكی از خانه های نزدیك بیت المال مسكن بگیر، برای قصر هم در نباشد كه مانع ورود مردم گردد. مبادا مردم را هنگام ضرورت و اقتضا به سبب بستن در و بودن حاجب و دربان منتظر دخول و خروج و جلوس تو شوند.

سعد سوگند یاد كرد كه او چنین كاری نكرده است. محمد بن مسلمه از همانجا بدون توقف فورا حركت كرد و چون نزدیك مدینه رسید توشه او پایان یافت ناگزیر از پوست درخت های صحرا تغذیه كرد تا به مدینه رسید و گزارش كار به خلیفه داد و سوگند سعد را ابلاغ كرد.

عمر سوگند سعد را تصدیق كرد و گفت او از كسانی كه این خبر را به من دادند راستگوتر است.[9] .

بی شك عمر مردی نیرومند و مومن و متوكل بود و از پیشامدهایی كه مقدر شده بود باك نداشت او می دانست كه ابرهای تیره ای از افق برخاسته و ممكن است وی را دستخوش حوادث نماید، اما با عدالتش كه همه را فراگرفته و راضی نگهداشته بود، خود را در امان می دید. حتی پیشگویی كعب الاخبار آن كهنه یهودی را كه شاید در توطئه دست داشت به مسخره گرفت تا جایی كه تسلیم مرگ شد و روحش وابسته به رحمت الهی گردید در حالی كه شرافت نسبت با رسول الله «ص» را با ازدواج با ام كلثوم دختر علی «ع» به همراه داشت.

[صفحه 153]


صفحه 148، 149، 150، 151، 153.








    1. شاید باور آن باشد كه عمر از آمدن هرمزان باخبر بود و خوابیدن او مصلحتی و سیاسی بود.
    2. به سال 17 یا 19 یا 20 هجرت ص 2:389-2:383 كامل ابن اثیر.
    3. نقل آزاد از امام علی بن ابیطالب ص 1:402.
    4. ابولوءلوء، فیروز حبشی، نصرانی بود بعضی گویند ایرانی و مجوسی و از مردم نهاوند است- دهخدا به نقل از طبری و حبیب السیر.
    5. تاریخ فخری ص 131.
    6. امام علی بن ابیطالب ص 404.
    7. درباره ی عمر نوشتند روزی عمر برای صرف ناهار به منزل ام كلثوم (دختر علی بن ابیطالب) همسرش رفت و غذا خواست. ام كلثوم تكه ای نان جو با مقداری روغن زیتون و كمی نمك درشت نزد او گذاشت. عمر گفت چیزی نپختی، ام كلثوم بدو گفت چه چیز توانم پخت كه مرا جامه ای نیست كه آن را بپوشم و جامه ی ام كلثوم مندرس و پاره است. عمر بدو گفت تو را چه حاجت به جامه است، همین بس كه دختر علی بن ابیطالب و زن عمر بن خطاب می باشی. ام كلثوم گفت چنین است اما از قوت روزانه و پوشش تن گریز نتواند بود- تاریخ طبری ص 63 «از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران».
    8. تاریخ عرب و اسلام ص 48 و 49.
    9. كامل ابن اثیر ص 354:1.